از روزی که انسان به دنیامی آید، خود به خوبی می داند که روزی باید از این دنیای فانی رخت بر بندد وبه جای دیگر، برود. امّا در طول زندگی بر اثر غفلتی که همیشه همراه وهمدم انسان است، چه بسا که هویت واصالت خود را گم می کند و نمی داند که این انسان از کجا آمده؟ به کجا آمده؟ بهر چه آمده؟ وسر انجام به کجا می رود؟ انسان در فکر خورد وخوراک است که نا گهان می بیند عمر به پایان رسیده است وهیچ توشه ای برای آخرت برنداشته است ودر بین دوستان ورفقا از همه تهی دست تر وبیچاره تر است. در همین گیر ودار غفلتم که نا گهان یکی از بهترین دوستانم از دنیا می رود ومرا به خود می آورد که چند روز یا چند صبای دیگر نوبت منست وحال اینکه هیچ ره توشه ای ندارم ودستم از همه جا کوتاه است. در همین فکرم که باز با گذر زمان دوباره غفلت یارمن می شود وباز من دو دستی به همین دنیای فانی می چسپم. امان از دست غفلت وبی خیالی که نه تنها بلای جان منست که انسانهای زیادی گرفتار آنند. امید آنکه از خواب غفلت روزی بیدار شویم که دیر نشده باشد.